نمیدانم چیزی در مورد مساله خطای ذهنی شنیدهاید یا نه. دنیای امروز در اطراف ما مملو از تبلیغات است. به هرجا که مینگری انواع و اقسام تبلیغات رنگارنگ از دنیای فیزیکی گرفته فضای مجازی همه جا را تسخیر کرده است.
در بسیاری از این تبلیغات ستارگانی را میبینی که یا در قالب برند شخصی (نظیر بازیگران، ورزشکاران و…) یا در قالب برندهای متعلق به بنگاههای مختلف در حال خودنمایی هستند.
اما آیا تمام کسانی که آرزوی ستاره شدن یا ستاره ساختن را در سر داشتهاند، آنقدر موفق و مشهور هستند؟
واقعیت آن است که تاریخ قصه موفقها را پر رنگتر از سایرین مینگارد. آنقدر پر رنگ که شکست خوردهها سهم چندانی نصیبشان نمیشود.
در سایه هر نویسنده موفق صدها نویسنده دیگر هستند که کتابهایشان هرگز به فروش نمیرسد. پشت سر آنها صدها نویسنده دیگر هستند که ناشری برای نوشتههایشان نیافتهاند. پشت سر آنها نیز همچنان صدها نفر دیگر که دست نوشتههایشان را ناتمام رها کردند و پشت سر آنها صد نفر دیگر که رویای نویسنده شدن را در سر میپروراندهاند اما هیچ کاری برایش نکردهاند.
یکی از خطاهای رایج در بین افراد (علیالخصوص مدیران و کارآفرینان) آن است که احتمال موفقیت خود را زیاد از حد تخمین میزنند. این نوع از خطا تحت عنوان “خطای بقا” شناخته میشود.
شاید بد نباشد اگر هر از چند گاهی آدم با سر زدن به قبرستان بنگاهها، پروژهها، سرمایهگذاریها و شغلهایی که زمانی بسیار امیدوارکننده به نظر میرسیدند، خود را از غلتیدن در دام این خطا برهاند. هر چند قدم زدن در قبرستانها هیچگاه خوشایند نیست!
نگارش با برداشتی از کتاب هنر شفاف اندیشیدن اثر رولف دوبلی