کمتر کسی است که نداند یکی از بزرگترین مشکلات مدیران ارشد در شرکتها اجرا کردن یا همان جاری سازی استراتژیهایشان است. برخی تحقیقات (Norton, 2007) نشان میدهد که ۹۰ درصد شرکتها در سطح بینالمللی در اجرای استراتژی با شکست مواجه میشوند. اگر چه شرکتهای ایرانی در محدوده نمونه آماری این مطالعه حضور نداشتهاند اما احتمالا تجربه شخصی همه ما موید این مطلب است که در فضای کسبوکارهای ایرانی نیز وضعیت اگر بدتر نباشد، خیلی بهتر نیست.

اغلب مدیران گمان میکنند که مشکل آنها در عدم امکان اجرای موفق استراتژیها ناشی از ناکارآمدی ریشهای مدلهای برنامهریزی استراتژیک است و در عبارتی رایج چنین بیان میکنند که : “این حرفها مال کتاب و دانشگاه است!”
گروهی دیگر هم که خیلی متعهد به دانش مدیریت و ابزارهای آن هستند ریشه عدم کامیابی را در مرحله تدوین استراتژی جستجو میکنند و مدام در تلاشند که با استفاده از مدلهای پیچیدهتر، استراتژیها و برنامههای خود را آنقدر اصلاح کنند تا بالاخره اجراپذیر شود!
مهمترین دلایل عدم موفقیت شرکتها در اجرای استراتژی
در این بین شاید بد نباشد اگر مهمترین دلایل عدم موفقیت شرکتها در اجرای استراتژی یا به عبارت دیگر “شکاف استراتژی” را از دید دیوید نورتن که نامی آشنا در دانش استراتژی است بدانید.
۱- عدم فهم جهت گیری و راهبردهای شرکت توسط افراد سازمان
در ادبیات مدیریت استراتژیک اصطلاحی داریم تحت عنوان Communication Plan یا همان برنامه ارتباطات که به اقدامات و سازوکارهای برنامهریزی شده جهت معرفی راهبردها و پاسخ به سوالات و ابهامات بین لایههای مختلف سازمان اشاره دارد. به بیان ساده وقتی تصمیمگیری در زمینه راهبردها نهایی شد لازم است تا همه افراد سازمان در مورد آن تفهیم و توجیه شوند.

بنا به تجربه عرض میکنم که هر چقدر سکانداران یک سازمان در معرفی و اشاعه جهتگیری استراتژیک سازمان بین پرسنل موفقتر عمل کنند احتمال اجرای موفق استراتژیها بیشتر خواهد بود. منظور از “اشاعه” آن است که افراد به شکل درونی از راهبردها آگاهی پیدا کرده و نسبت به مناسب بودن آنها قانع شوند.
۲- عدم موفقیت در شکل دادن به یک نظام مناسب انگیزشی
در بند قبل به این نکته اشاره شد که میبایست افراد سازمان از راهبردها مطلع شده و نسبت به آنها قانع شوند. اگر چه این موضوع لازم است اما کافی نیست. حلقه تکمیل کننده این اشاعه راهبردها، ساختن یک نظام انگیزشی مناسب برای افراد است که انگیزه آنها را برای ایستادگی در روزهای سخت تقویت کند.
این را هم باید اضافه کنم که اگر چه بخش بزرگی از این نظام انگیزشی جنبه مالی دارد اما همانگونه که میدانید در بسیاری از اوقات جنبههای غیرمالی نیز میتواند قابلیتهای انگیزشی بسیار بالایی را در بین کارکنان یک کسبوکار در بر داشته باشد.

۳- از دست دادن تمرکز
واقعیت آن است که بخش بزرگی از زمان مدیران در سازمانها صرف امور روزمرهای میشود که اغلب جنبه استراتژیک ندارند. در نمونه بررسی شده توسط نورتن چنین نتیجهگیری شده بود که ۸۵ درصد مدیران ارشد کمتر از ۱ ساعت در هفته را صرف بحث و بررسی در مورد استراتژیهای شرکت میکنند.
این گم شدن در هیاهوی روزمرگی، تمرکز آنها را از جهتگیری اصلی دور کرده و زمینه اختلال در حرکت به سمت آرمان استراتژیک شرکت را ایجاد میکند.
۴- عدم تخصیص درست و کافی منابع
این مورد، نکته چندان عجیب و غریبی نیست. طبیعی است که انجام هر کار منابعی نیاز دارد که اگر این منابع به طور مناسب تامین نشود اجرای آن کار دچار مشکل خواهد شد. اما نکتهای که شاید در این زمینه توجه بیشتری میطلبد آن است که مشکل غالبتر شرکتها بسیار بیش از آنکه عدم وجود منابع باشد، عدم تخصیص مناسب منابع موجود است.
نورتن در تحقیق خود بیان کرده است که کمتر از ۴۰ درصد شرکتهای مورد بررسی، نظام بودجهبندی خود را به برنامه استراتژیک مرتبط ساختهاند.
قضاوت در مورد اینکه نظامهای بودجهریزی در کشور ما چه در سطح سازمانی و چه در سطح ملی به چه میزان با برنامهها و اولویتهای استراتژیک مرتبط هستند را به شما مخاطب ارجمند واگذار میکنم.
Norton, D. (2007). “Strategy Execution-A Competency that Creates Competitive Advantage.” The Palladium Group. AVAILABLE ONLINE AT: http://event.thepalladiumgroup.com/Pages/dlRegister.aspx?ddid=1000
پی نوشت:
به دوستان علاقمند پیشنهاد میکنم مقاله فوق را حتما مطالعه کنند. فایل پی دی اف را می توانید از لینک زیر هم دریافت کنید.